حسین جونحسین جون، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
یکی شدن من و بابایییکی شدن من و بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

عزیز بابا و مامان

واکسن دو ماهی حسین جون

1394/7/12 20:12
نویسنده : مامان
137 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل ماماان 

روز یازدهم مهر ماه رفتم واکسن و مراقبتت رو انجام بدم وزنت تو این ماه سده بود 4900 و قد رشیدت شده بود 61 ساتتی نتر. وکلان وضعیتی هوبی داشتی بعد اومد واکسن بزنه من گفتم دست سمت راست بعلت واکسن بدو تولد یک غده زیر بغلت زده واین باعث شد واکسنت نکنه و بگه شاید ضرر داشته باشه پس از این ماجرا اومدیم خونه و باباجون رفت پیش خانم موحدی و ماجرا رو گفت  خانپ دکتر نامه داد و گفت واکسن به غده هیچ ربطی نداره و زدن واکسن بلامانع است.

روز دوازدهم ساعت هفت و نیم صبح ده قطره دو برابر وزنت به شما استامينوفن دادم د ساعت هست و ربع یک قزره داخل دهنت ریخت و یک سوزن به پای چپ شما زد و یک گریه بلند و ده ثاتیه ای انجام دادی و بعد اومدیم خونه و خیلی بی تابی میکردی منم اولین بارم بود و دست تنها بابایی رفته کلاس. بالاخره تا ظهر هر کاری کردم شیر نخوردی و شیرخشک برات درست کردم اونم نخوردی کلان کلافه شده بودم ولی توکلم به خدا بود و یقین داشتم زود خوب میشی زنگ زدم به رفیقم سید رئوفهو گفنم که با فاطمه ولب پور هماهنگ کنه برم پیش اون و هماهنگ کرد و ساعت پنج رفتم خونشکن مسر کوچیکش دو ماه و ده روز از شما بزرگتره اول با قاشق به شما اب قند داد و کمی ارو شدی شیر دادم و با کلی دنگ وفنگ خابیدی البته من صبح لاعرق کاسنی و اب نمک و اب ماشویه میکردم  و بابد اب ولرم رو ب سرد و در قسمت های وضوع بغیر از سر قرار بدیم و نکشیم ولی من رو پیشانیتم میزاشتم بعد کلاس بابایی اومد دنبالمون اون شب خوب نخابیدی منم از ترس لینکه تب نکنی خاب اروم نداشتم بگذریم روز دوم بهتر بودی و ابنجا من یک اشتباه بزرگی انجام دادم البنه اشتباه نميشه گفت یک بی تجربگی و این که من فقط یک لباس زیر دکمه دار تنت بود و ملحفه هم روت نزاستم و نمیدونستم واکسن کنار تب لرز هم داره باید کل تن پوشیده باشه ولی لباس نازک.سرفه هات شروع شد و کمی ابریزش هم داشتی من یکم دم کرده اویشن دادم خوردی و سرفه هات بهتر شد ولی داشتی دکتر نوبت گرفتم ولی گفتم ببرمت کلی دارو شیمیایی میده که ضرر داره توکل کردم بخدا و اویشن رو ادامه دادم و در کنارش پاشویه و اسپند دود کردم عنبر نسا دود کردم زمان سرفه هات زیاد شد و مدت سرف هاتم خیلی کم شد تا روز سوم که تا بعدظهر تب داشتی استامينوفن ندادم و پاشویه می کردم تا اینکه دیدم اقه وقه میکنی و میخای یکی باهات حرف برنه منم گوشی رو گرفتم رو ضبط و باهات حرف زدم که در حین حرف زدن بابا گفتی کلان روزای خوبی نبود با سرفه هات دگرگون میشدیم ولی ختم بخیر شد و الانم ناز خابیدی .

راستی بینی و کنار لبت رو دست میزنم میخندی مامان جونم و با جشمات ما رو تعقیب میکنی و وقتی که خابیدی و بیدار میشی  ببینی کنارت نیستم بغض میکنی ولی وقتی کنارت هستم اروم با انگشتات بازی میکنی. رو شکم میزارمت سرت رو تا اخر بالا داری و وقتی خسته میشی با ناراحتی اق وق میکنی و من  وقتی برعکست میکنم  میخندی گلم روز به روز بهت من و بابا وابیته تر میشیم

امام حسین پشت و پناهت باسه مامان جونم

پسندها (1)

نظرات (0)