حسین جونحسین جون، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
یکی شدن من و بابایییکی شدن من و بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

عزیز بابا و مامان

کارهای حسین جان در یازده ماهگی +عکس

1395/4/12 16:31
نویسنده : مامان
126 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان روز ب روز بزرگتر میشی و وقت بیشتر باید برای شما بزارم و برای همین وقت نمیکنم تو وبلاگت برات چیزی بنویسم

با مبل و دیوار و ... خیلی راحت و سریع حرکت میکنی با هر اسباب بازی خودت رو مشغول میکنی و اینکه عزیزم بابا رو راحت میگی البته اب و هر چیزی رو که بخوای با دست اشاره میدی وقتی میخام ببرم بشورمت خودت پریز رو میزنی و روشن میکنی کلان تقلید خیلی خوب بلدی این ماه ماه رمضان بود و بابایی باید میرفت دادگاه ساری و ما ده روزی اونجا بودیم برای من خیلی سخت بود مخصوصا رو غذا باهات مشکل داشتم هم نگهداری تو هم دهن روزه هم درست کردن غذا واقعا دست تنها بودم خانواده بابایی فقط دوستت دارن ولی عملان هیچ کاری نمیکردن ک من یکم راحت باشم بگذریم بعد رفتیم کلاردشت اونجا هم برای من بهشت بود هم برای تو غذاهای مختلف عزیز درست میکرد و ننه شرف هم بقلت میکرد نون ریز میکرد میداد دهنت و اقاجون هم بقلت میکرد تو محل میچرخوندت کلان غذا خور شده بودی و من کیف میکردم تو دو هفته سیصد گرم وزن گرفتی برنامه خواب و مدفوع و غذات میزون شده بود و من فقط بهت غذا میدادم تینا هم کلی اسباب بازی و راروعک و ... خودش رو اورده بود بازی کنی کلان حسین جان خیلی ب من خوش گذشت بعد بابایی گفت بیا سه روز ساری باشیم بعد بریم قم تو ساری هوا خیلی گرم بود و تو گرما زده شده بودی و دکتر قرنجیک ویزیتت کرد گفت گوشت چرکی شده در صورتی که گوش سمت راستت جرم داره نه چرک بخاطر همین شبا بیقرار شده بودی و گریه میکردی با کلی چرک خشک کن و ... وزن نگرفتی وضعیت غذات هم متاسفانه بد شده بود و خاله لیلا تو ساری دانشجو بود برات اون چند روز سوپ درست میکرد 

عزیزم از دست خانواده بابایی خیلی ناراحتم پشت سر منو پیش بابایی خراب میکنن ولی بابایی مثل کوه هوای من و تو رو داره

من دیگه دوستشون ندارم و دیگه کار باهاشون ندارم این سری ک روفته بودیم مامان بابایی جلو همه به اسم منو صدا زد و گفت بیا کمک کن در حالی که من باید تا نیم یاعت دیگه اماه میشدم ک بریم قم و وسیله جمع میکردم و سه بار دستوری حرف زد ک خیلی ناراحت شدم و خجالت کشیدم ولی گفتم چ کنم بزار اذبتم کنن دنیا چرخ و فلکه ما همیشه اون پایین نمی مونیم و بالا هم میریم.

عزیزم خیلی دوستت دارم

راستی اخرای یازده ماهگی خودت سر پا ایستادی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)